سخنان مردی ریاکار
مردمسلمانی حضور یکی از مشایخ مرحوم شهید رضوان الله علیه شرفیاب شد وشرح حال خود را این چنین توضیح می داد:من دچار خود نمایی وریا بودم وموفق نشدم که در مسجد با حضور دیگران عبادت خالص به جا آورم واز این جهت رنج می بردم .می دانستم که در کنار شهر مسجدمتروکی است که مردم درآن رفت وآمد نمی کنندبه فکرم رسید خوب است شبانه به آنجا بروم ودور از چشم این وآن خدا را با خلوص نیت پرستش نمایم .پاسی از شب گذشت ظلمت همه جا را فرا گرفت در حالی که باران به شدت می باریدحرکت کردم خود را به مسجد رساندم ومشغول عبادت شدم طولی نکشید که در بین نما زدر شدت تا ریکی احساس کردم کسی وارد مسجد شد در باطن مسرور شدم از این که شخصی به مسجد آمد ه ومتوجه خواهد شد که من در دل شب به عبادت مشغولم وهمین خوشحالی مرا به جد وجهد بیشتری در عبادت وا داشت .آن قدر نماز خواندم که شب به پایان رسید وفجر طالع گردید .وقتی هوا روشن شد دیدم آن که نیمه شب داخل مسجد شده سگ سیاهی است که برای فرار از باران به پناه سقف مسجد آمده ومن انسانش تصور کرده بودم .سخت ناراحت شدم وبه خود گفتم :برای آنکه یکتا پرست باشم وانسانی را در عبادت شریک خدا قرار ندهم این نقطه خلوت را برگزیدم واینک متوجه شدم که به جای انسان سگ سیاهی را شریک عبادت گرفتم .وای بر سیه روزی وبدبختی من!