نقل است.....
نقل است که روزی معاویه برای نماز در مسجد آماده می شد.به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.عموعاص که در نزدیکی او ایستاده بود،در گوشش نجوا کرد که:بی دلیل مغرور نشو!اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی آمدند وعلی را انتخاب میکردند.معاویه بر افروخت.عمرو عاص قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت کند.پس از نماز بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت :از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینی اش برساند،خدا بهشت را بر او واجب می نمایاندوبلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش می کنند نوک زبانشان را به نوک بینی شان برسانند تا ببینند بهشتی اند یا جهنمی؟
عمروعاص خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد ،دید معاویه عبایش را بر سر کشیده ودارد خود را آزمایش میکندوسعی می کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشوداز منبر پایین آمد ودر گوش معاویه نجوا کرد:این جماعت احمق خلیفه ی احمقی چون تو می خواهند.علی برای این جماعت حیف است.