میگم بخند! بگو خب...
10 بهمن 1392 توسط فلاح
یکی تعریف می کرد: توی آسانسور واساده بودم یه دختر خانوم هم سوار شد
اول ساکت بود بعد گفت: چطوری؟
گفتم: الحمدلله ….
یه نگاهی به من کرد و هندزفری شو جابجا کرد
وای خدای من! معلوم شد داشت با تلفن حرف می زد
هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم:
الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله …. بالاخره این روز روزگار نباس کم آورد.